مگذار که جز به شادمانی گذرد

گر یک نفست ز زندگانی گذرد
مگذار که جز به شادمانی گذرد
هشدار، که سرمایه‌ی سودای جهان
عمرست چنانش، گذرانی، گذرد

ای باد بامدادی خوش می‌روی به شادی

ای باد بامدادی خوش می‌روی به شادی

پیوند روح کردی پیغام دوست دادی

بر بوستان گذشتی یا در بهشت بودی

شاد آمدی و خرم فرخنده بخت بادی

تا من در این سرایم این در ندیده بودم

کامروز پیش چشمم در بوستان گشادی

چون گل روند و آیند این دلبران و خوبان

تو در برابر من چون سرو بایستادی

ایدون که می‌نماید در روزگار حسنت

بس فتنه‌ها بزاید تو فتنه از که زادی

اول چراغ بودی آهسته شمع گشتی

آسان فراگرفتم در خرمن اوفتادی

خواهم که بامدادی بیرون روی به صحرا

تا بوستان بریزد گل‌های بامدادی

یاری که با قرینی الفت گرفته باشد

هر وقت یادش آید تو دم به دم به یادی

گر در غمت بمیرم شادی به روزگارت

پیوسته نیکوان را غم خورده‌اند و شادی

جایی که داغ گیرد دردش دوا پذیرد

آن است داغ سعدی کاول نظر نهادی

شرایط سختْ بحرانی است!!

هوا سرد است و امّیدی به تابستان فردا نیست
چه خورشیدی؟ چه گرمایی؟ نه جانم این خبرها نیست

دماوندی که سر تا پا چهل سال است یخ بسته
اگر آتش بگیرد هم حریف غول سرما نیست

زمستان است و بورانی که سوزش خانمانسوز است
جناب شیخ کاری کن که ایران رو به ویرانی است

شعار انقلاب ما رفاه و عدل و ایمان بود
رفاه و عدل و ایمانی که سهم خانه ی ما نیست

نه آرامش،نه آسایش، نه نانی مانده در سفره
نه ایمانی به جا مانده نه آب و برق مجانی است!

دیار کورش و رستم پر از یک مشت معتاد است
اگر هم بابکی مانده، نه خرّمدین، که زنجانی است!

عدالت نیست آقا جان،مگر کوری؟ نمی بینی...
که دزدِ خانه آزاد است و صاحبخانه زندانی است؟

چه اسلامی؟ چه ایمانی؟  جناب شیخ باور کن
مسلمانی نه در ریش و نه داغ روی پیشانی است

دلت پیش خدا باشد،سرت در دیگ بیت المال؟
قضاوت با خودت اما کجای این مسلمانی است؟

خودم ناگفته می دانم جسارت کرده ام  اما...
جناب شیخ کاری کن،شرایط سختْ بحرانی است


#محمد_رضا_نظری