به دست گرفتن اوضاع

یه جفت کفش گرفته بودم . دو نفر فید بک منفی دادن . بردم عوض کردم  هیچکی نگفت بده  . چن ساعت پیاده روی کردم چنتا دنده موتور سیکلت بالا پایین کردم . یبار نگا کردم دیدم بغلش باز شده . از کجا معلوم تو تصمیمات مهمتر زندگی حق با دیگران باشه ؟ الان میگن سنت داره میره بالا ازدواج کن . دلیلشون چیه؟ رسم روزگاره ، چاق تر میشی! (صدای خنده حضار) ، خواست الهیه ،  قانون طبیعته ، همه ازدواج کردن . اصلا من اینقد مردد باشم چطوری میخوام زندگی اداره کنم ؟ 

چرا باید اینقد به نظرات دیگران توجه کرد . هر نوجوونی رو می بینم کارش شده تست زدن . چرا؟ چون بقیه اینکارو می کنن . ینی ما یه راهی را گرفتیم میریم جلو . مدامم تو طول مسیر به طور متوالی و منظم به هم نگاه میکنیم . آره دیگه تقی هست . نقی هست . علی هست . ولیم که هست . پس داریم درست میریم. همش باید بخوریم زمین بعدا چشومونو باز کنیم .80 میلیون گونه و استعداد متفاوت تو مملکت هست . بعد این همه تمدنی که میگن ما صاحبشیم ، فقط کار جامعه و فرهنگ و سیستم این شده که n تا آدم رو بده یک تابع یکسانی ببینه چی میاد بیرون . یا چیزی میشه یا نمیشه دیگه.

باید تو همین مسائل کوچولو تمرین کنیم یادبگیریم جا بیفته برامون این چیزا  .

ما یبار قراره زندگی کنیم

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد