برهه‌ی حساس کنونی و انسان

متن پایین از دید یک انسان معمولی در یک بحران اجتماعی/اقتصادی/سیاسی نوشته شده است و نه به عنوان یک مانیفست سیاسی اجتماعی. یک جوان در آستانه‌ی بزرگسالی که در مقابلش یک بحران میبیند بارها بزرگتر و فراتر از قدرت کنترلش.  اینها فقط یکسری راه حل و دلداری شخصی است در ابعاد میکرو.
کورتیزول

کورتیزول در انسان ایجاد ترس و استرس میکند. احتمالا برای این که انسان در معرض خطر را وادار به واکنش کند. حالا خطر چیست؟ خورده شدن توسط یک شیر درنده و مردن. بدترین اتفاق. در شهر شیر درنده نیست، اما قیمت دلار و قسط و طلبکار چرا. ترسی که ما از امتحان مدرسه تجربه میکنیم نزدیک به همان ترس خورده شدن توسط شیر است. همینطور از بالارفتن قیمت دلار. اما آیا در نهایت ما میمیریم؟ نه.

ترس همیشه بزرگتر از اتفاق است، منطق تکاملی دارد. که تورا مجبور به واکنش سریعتر و قوی‌تر بنماید. دلار ده تومان یکسال پیش کابوس بود امروز واقعیت روزمره. انقدر روزمره که از برگشتن به کانال ۹ تومان خوشحال میشویم. آیا با دلار ده تومان شیر مارا خورده است؟ نه. من هنوز هم میتوانم پشت این کیبرد بنشینم و بنویسم و شما هم هنوز دارید این متن را میخوانید، نفس میکشید. کورتیزل جاری در رگ‌های همه مان را درک میکنم، ولی باید قبول کنیم که در بدترین سناریو هم( ونزوئلا) آدمها هنوز آنجا زنده اند. و خنده‌دار است که میدانیم با همان اوضاع اسفناک هم کیفیت زندگی‌شان از اجداد ۵۰۰ سال قبلشان هنوز بیشتر است و زنده‌اند. نمیگویم این خوب است نه. ولی در افق زمانی بزرگ، حتا همان ونزوئلایی‌ها زندگی‌شان از بیش از نود درصد انسانهایی که روی زمین زیسته‌اند کیفیت بیشتری دارد. به کیفیت زندگی موجودات دیگر هم نگاه کنیم (احتمالا) جلو باشیم. صد البته که کیفیت زندگی شان ممکن است از نود درصد انسان‌های حال حاضر هم کمتر باشد. اما زنده‌اند و کورتیزول این را نمیفهمد. این با کیفیت‌ترین پاسخی است که استرس این روزها را آرام کرده است، برای من.

در برهه‌های حساس مثل جنگ، کیفیت زندگی فدای زنده ماندن میشود. غواصی که زیر اقیانوس گیرکرده است، ممکن است برای نجات خودش دستش را هم قطع کند. زنده ماندن مهمتر است. نتیجتا مدام با مرور بدترین سناریو  این که باتری خورشیدی برای لپتابم میخرم، و هرطوری که هست وسط بیابان زنده میمانم، خودم را آرام نگه میدارم. چرا که هنوز در آپارتمانم هستم و غذا برای خوردن دارم. کولر روشن است(نه همیشه ولی خب) و اوه وبلاگم هم بالا می‌آید.
آیا ما اشتباه کردیم؟

من سال گذشته تلاش کردم روحانی رای بیارد. از قبل از انتخابات میدانستم دلار باید بعد از انتخابات افزایش پیدا کند. زوری که دولت در سال قبل انتخابات برای نگه داشتن قیمت دلار زده بود، نیرویی ایجاد کرده بود که انتظار داشتم کشش بعد انتخابات در برود. صادقانه اگر بگویم بدبینانه ترین تصورم حدود چهار و پانصد الی پنج تومان بود. و حتا معتقد بودم که سر افزایش دلار در حق احمدی نژاد ظلم شد.  چرا که روند پایه‌ای تر از آن است که حکومت بتواند آن را کنترل کند. افزایش که پیدا نکرد، گول خوردم. گفتم دیدی رای‌مان اثر داشت. ابتدای زمستان که خیز چهارتومان را برداشت، پدرم را وادار کردم پولهای نقدش را تبدیل به چیزهای دیگر(دلار و سکه نه) بکند. و حقیقتا در کابوسم هم این روز را نمیدیدم. آیا روحانی اشتباه کرد؟ قطعا. ایا ما که رای دادیم اشتباه کردیم؟ شما را نمیدانم اما من زیادی خوش بین بودم. برگردیم سال قبل بازهم رای میدهم ولی نه با آن خوش‌بینی و کسانی که رای نمیدهند را هم به چشم قبلی نمیبینم. در پست بعد انتخابات گفتم، رای دادن یا ندادن یک انتخاب بسیار شخصی است و وابسته به فاکتورهای شخصی. هنوز هم رای میدهم اما درک بهتری از آنها که نمیخواهند این کار را انجام دهند دارم. چرا که بزرگتر شدم در این یکسال:) فاصله‌ی سیستم خاتمی تا سیستم احمدی نژاد به نظر من بیشتر از هر چیزی در فساد بود، متاسفانه سیستم روحانی دارای آن وجه تمایز نیست : ) پایان بوی گونی در این پست.
چه باید کرد؟

یک کشتی را در نظر بگیرید. فرضا ده طبقه. هرچه طبقات رو به بالاتر میروند. بلیط‌ها گرانتر میشود. طبقه‌ی پایینی نزدیک موتورخانه هم مختص کارگرهاست. ضمنا کشتی به سادگی هم غرق نمیشود. حتا اگر سوراخ شود. به عنوان یعنی ممکن است ده طبقه ‌آن به زیر آب برود اما تا اب روی عرشه نیاید اتفاق بدی نمی‌افتد. همه ما سوار این کشتی هستیم در طبقات مختلف. اتفاقا مسئولین کشتی هم بی‌مسئولیت هستند. کشتی خیلی وقت است که سوراخ است، آن‌ها قایقهای نجاتشان را دارند میسازند و با اخرین آذوقه‌های باقی مانده به سلامتی خودشان جشن گرفته‌اند. آب از طبقات پایینی در حال نفوذ است و زندگی آن طبقات  را سخت کرده است. زمزمه‌های غرق شدن کشتی هم هست. حالا در این شرایط شما دو راه دارید؟ یا بیاستید تا اب به طبقه‌ی شما هم برسد و خفه شوید. یا که به طبقات بالاتر بروید. اصلا از کشتی بروید یا مثلا تلاش کنید سوراخ را ببنیدید(یا حتا مثل دوستان سوراخ جدیدی ایجاد کنید) و … . راه‌ها بسیار است، اما تنها راهی را که نمیپسندم، ایستادن و نگاه کردن است. حقیقت این است که هرچه در کشتی بالاتر بروید کمتر آسیب خواهید دید. حتا در کشتی غرق شده هم هلی کوپترنجات ابتدا افراد روی سکو را میبیند. در ونزوئلا هنوز هم طبقات اجتماعی وجود دارند. حقیقت این است که در بحران‌ها کیفیت زندگی همه افت میکند اما طبقات بالایی کمتر آسیب میبینند. نتیجه‌ی شخصی برای من؟ تلاش برای تغییر طبقه. بزرگترین پیشرفت‌های زندگی‌من و مواجهه‌ی من با فرصت‌ها هم‌زمان شده است با بزرگترین بحران اقتصادی کشوری که در آن بدنیا آمده‌ام. آیا این به معنی است که باید دست از تلاش بکشم؟ نه. حتا اگر قرار به فرار هم باشد آن کسی که از قبل شبی یک ساعت زبان خوانده به جای چک کردن قیمت دلار، شانس بیشتری دارد.و همانطور آن کسی که پول بیشتری ذخیره کرده و آن کسی که ثروت بیشتری را در ذهنش ‌دارد. نتیجتا الان اتفاقا نه تنها نباید ایستاد و نگاه کرد بلکه باید دوبرابر کار و تلاش انجام داد. چرا که بعد از هر سختی آسانی است. حداقل امیدواریم.
فوتبالیست‌ها

یک صحنه از کارتون فوتبالیست‌ها هست که اگر مغزم را باز کنید احتمالا یک چین خوردگی ایجاد کرده است، یکی از شخصیت‌ها آجر به پایش بسته بود و تمرین شوت زنی میکرد. پرسیدند چرا؟ گفت در بازی آجر نیست. وقتی با این شرایط گل بزنم آنجا ده برابر گل زدن راحت تر است. بعدا یادم است در یک المپیکی یک دختر شانزده ساله چشم بادامی آمد همه رکوردهای شنا را جابجا کرد. رفتند تحقیق کردند دیدند بله، در یک فضای با اکسیژن خیلی کمتر از فضای مسابقه تمرین میکرده. کسب و کار هم همین است. کسب و کاری که امروز در دوران بی ثباتی شکل بگیرد یا دوام بیاورد در دوران ثبات انگار که نیرویش دوبرابر شده باشد. کسی که این روزها را زنده بماند، تا آخر عمرش کمتر از بحران اقتصادی خواهد ترسید. به قول طالب این شرایط ما را آنتی فراجایل خواهد کرد. این ها همه دیدن ساید مثبت این روزهاست. مدیرعامل یکی از همین فروشگاه‌های اینترنتی معروف در جمع خصوصی میگفت: بحران ۹۱ باعث شد که ما، ما شویم. جایی که همه رقبا عقب کشیدند و الخ. آمازونی که از بحران حباب دات کام آمد بیرون آمازون قبل از آن نبود. نتیجتا تلاش کردن در این روزها باعث خواهد شد در زمانی که شرایط طبیعی شد چند گل از بقیه جلو باشید. دلار دوبرابر شده، پس من باید دوبرابر تلاش کنم، همین.
باز هم فوتبالیست‌ها

ایران در فوتبال به عنوان یک کشور، لوزر است. شکی نیست. اوج افتخارمان میتواند صعود از گروه جام جهانی باشد که نمیتوانیم پس میشود یک لایی به پیکه.مسئله‌ای نیست. اما در همین ایران و فوتبالی که امروز داریم، شما اگر تلاش کنید و به تیم ملی برسید یا حتا استقلال پرسپولیس. یا حتا لیگ برتر. عملا زندگی‌تان از ۹۰ درصد مردم کیفیت بیشتری خواهد داشت. میلاد محمدی بچه‌ی پایین شهر تهران است. و بالاترین بهره‌ی هوشی ممکن را ندارد. در جام جهانی هم باخته برگشته به خانه. می‌آید تلوزیون، از ساعت‌هایش صحبت میکند که هر کدام به اندازه چند ماه حقوق یک کارمند ارزش دارند. در دید ماکرو لوزریم، ولی دید میکرو آنکه در همین فضای لوزری هم، موفق شده، چند پله از تمام افراد دیگر جلوتر است. نتیجتا مشکل خیلی از ما، مشکل فضا نیست، کسی که در دید میکرو لوزر است، در زمین بازی که در بعد ماکرو وینر است، بعید است شرایطش تغییر خاصی بکند. یعنی اگر شما را در ماشین‌سازی تبریز هم راه نمیدهند، بعید است که اگر به انگلستان پناهنده شوید در سیتی بازی کنید. در حالی که علیرضا جهان‌بخش از سایپا برود، هلند به خیلی جاها میرسد.

آن که در میکرو میبرد، اگر به ماکرو وینر برود، بیشتر هم میبرد. اما در مورد میکرو لوزر لزوما چنین چیزی صادق نیست. نتیجتا مهاجرت راه‌حل نیست، اما گزینه‌ی روی میز خیلی از ماست. یک جوکی بود در تلگرام میگفت: اگر بیل گیتس ایران بود، یک مغازه زده بود و ویندوز نصب میکرد. نه، اگر ایران بود، دیجی‌کالایی چیزی داشت. خیلی از اینها توجیحاتی است برای لوزری خودمان.

 ضمن این که خانواده و  آخوندها شده‌اند، دو عامل عدم موفقیت در زندگی. حالا این که همه آنهایی که از نظر من موفقند، در زمانهایی که اشتباه میکنند، انگشتشان به سمت خودشان است. یعنی خیلی جدی نگاه میکنند که کجا را خودشان اشتباه زده‌اند. فکر میکنم در ابعاد میکرو انداختن همه چیز گردن خانواده یا آنها کار چندان درستی نباشد. فکر میکنم اگر انگشتتان طوری باشد که بیشتر به سمت خودتان گرفته شود، اثرش بر موفقیت بیشتر از اثر مهاجرت خواهد بود.

چندماه پیش یکی از دوستانم داشت تلاش میکرد که به تهران بیاید. به من میگفت نمی‌آیی؟ گفتم منتظر بوجود آمدن شرایط هستم. گفت: شرایط چیست؟ گفتم زنگ بزنند بگویند بیا. گفت: بنشین تا زنگ بزنند. یک ماه بعدش من تهران بودم و خبری از او ندارم. حالا مهاجرت هم برای من نزدیک به همین است. موقعیت مناسب باشد، به آن فکر میکنم. اما رفتن ته کشتی برای رسیدن به کمپ پناهندگان را درک نمیکنم. درک نمیکنم به معنی احترام نمیگذارم نیست. یعنی گزینه‌ی من نیست. کما این که فاند تحصیلی گرفتن هم گزینه‌ی من نیست(فارغ از امکان آن).
پاور پرچس:

در همین وضعیت داغان اقتصادی، قدرت خرید مردم هنوز هم خوب است. کسی که ماهی دو هزار دلار درآمد داشته باشد، میتواند در تهران یک زندگی نسبتا لاکچری را بگذراند. اما در اسپانیا احتمالا از پس اجاره خانه‌اش هم بر نیاید. این چیزی است که باید به آن نگاه کرد و بعد انتخاب کرد. حالا این که آیا راهی هست که دو هزار دلار در تهران درآورد مسئله‌ی دیگری است. اجاره خانه‌ در مناطق خوب تهران با ماهی سیصد دلار امکان پذیر است، در حالی که هزینه‌ی اقامت در یک شب هتل در خیلی از کشورها نزدیک به این عدد است. اینها را از این بابت میگویم، که کمتر در معادلات مربوط به مهاجرت میبینمشان. باید نگاه کرد واقعا. فرضا اگر دولوپرید احتمالا با یک کار ریموت و ماهی دو هزار دلار، احتمالا  لایف استایل متنوع‌تری را تجربه کنید، به نسبت یک دولوپر در اروپا با ماهی چهار هزارتا. ضمن این که هرچند سیستم در ایران به انواع مختلف خراب است، اما رقابت سبک‌تر است. نتیجتا با تلاش کمتری به پاداش بیشتری میرسید. اوکی. قبول دارم همه چیز قدرت خرید نیست. فرهنگ و سیاست و ال و بل همه در کیفیت زندگی تاثیر دارند، اما خانواده و زبان و فرهنگ مشترک هم در زندگی تاثیر دارد. معادله‌ای نیست که جواب ساده‌ای بشود برای آن پیدا کرد. باید همه جوانب را با توجه به زندگی شخصی هر فرد نگاه کنیم.
نتیجه:
یکسال دیگر اگرزنده بمانم و شرایط طوری نباشد که وسط بیابان مجبور به روشن نگه داشتن لپتابم با باتری خورشیدی نباشم، آدم بهتری از این سختی‌ها بیرون آمده است. اهل فن میگویند اوضاع هنوز از ۹۱ بدتر نشده است. بشود هم مهم نیست. بخش خوبی از این حرفها تکرار همان حرفهای دی ماه است. من یک وظیفه دارم. نگاه به هفته‌های آینده و تلاش بیشتر.
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد